در صحبت بزرگان/شيخ محمود شبستری

قطره دریا


 1شیخ محمود
اگر یک ذرّه را دل بر شکافی 
برون آید از آن صد بحر صافی 
به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست 
هزاران آدم اندر وی هویداست 
به اعضا ، پشه ای هم چند فیل است 
در اسما ، قطرهای مانند نیل است 
درون حبّه ای صد خرمن آمد 
جهانی در دل یک ارزن آمد 
به پّر پشّه ای در ، جای جانی 
درون نقطهٔ چشم ، آسمانی 
بدان خردی که آمد حبهٔ دل 
خداوند دو عالم راست منزل 

کتاب آفرینش


شیخ محمود 2
به نزد آنکه جانش در تجلي است 
همه عالم کتاب حق تعالي است 
عرض اعراب و جوهر چون حروف است 
مراتب همچو آيات وقوف است 
از او هر عالمي چون سورهاي خاص 
يکي زان فاتحه و آن ديگر اخلاص 
نخستين آيتش عقل کل آمد 
که در وي همچو باء بسمل آمد 
دوم نفس کل آمد آيت نور 
که چون مصباح شد از غايت نور 
سيم آيت در او شد عرش رحمان 
چهارم «آيت الکرسي» همي دان 

اشارات به خال


شیخ محمود 3
بر آن رخ نقطه خالش بسیط است 
که اصل و مرکز دور محیط است 
از او شد خطّ دور هر دو عالم 
وز او شد خطّ نفس و قلب آدم 
از آن حال دل پرخون تباه است 
که عکس نقطه خال سیاه است 
ز خالش حال دل جز خون شدن نیست 
کز آن منزل ره بیرون شدن نیست 
به وحدت در، نباشد هیچ کثرت 
دو نقطه نبود اندر اصل وحدت 
ندانم خال او عکس دل ماست 
و یا دل عکس خال روی زیباست 

خط و رخ


شیخ محمود 4
رخ اینجا مظهر حُسن خدایی است 
مراد از خط، جناب کبریایی است 
رخش خطی کشید اندر نکویی 
که از ما نیست بیرون خوبرویی 
خط آمد سبزه زار عالم جان 
از آن کردند نامش دار حیوان 
ز تاریکیّ زلفش روز شب کن 
ز خطّش چشمه حیوان طلب کن 
خضروار از مقام بی نشانی 
بخور چون خطّش آب زندگانی 
اگر روی و خطش بینی تو بیشک 
بدانی کثرت از وحدت یکایک 

اشارات به زلف


شیخ محمود 5
حدیث زلف جانان بس دراز است 
چه میپرسی از او کان جای راز است 
مپرس از من حدیث زلف پرچین 
مجنبانید زنجیر مجانین 
ز قدّش راستی گفتم سخن دوش 
سر زلفش مرا گفتا فروپوش 
کژی بر راستی زو گشت غالب 
وز او در پیچش آمد راه طالب 
معلّق صد هزاران دل ز هر سو 
نشد یک دل برون از حلقه او 
گر او زلفین مشکین برفشاند 
به عالم در یکی کافر نماند 

بت و زنّار و ترسایی


شیخ محمود 6
بت و زنار و ترسایی در این کوی 
همه کفر است ورنه چیست برگوی 

جواب


شیخ محمود 7
بت اینجا مظهر عشق است و وحدت 
بود زنّار بستن عقد خدمت 
هم او کرد و هم او گفت و هم او بود 
نکو کرد و نکو گفت و نکو بود 
یکی بین و یکی گوی و یکی دان 
بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان 
نه من میگویم این بشنو ز قرآن 
تفاوت نیست اندر خلق رحمان  

اشارات به زنّار


شیخ محمود 8
نظر کردم بدیدم اصل هر کار 
نشان خدمت آمد عقد زنّار 
نباشد اهل دانش را مؤّوّل 
ز هر چیزی مگر بر وضع اوّل 
میان در بند چون مردان به مردی 
درآ در زمرهٔ «اوفوابعهدی» 
به رخش علم و چوگان عبادت 
ز میدان در ربا گوی سعادت
 اگر چه خلق بسیار آفریدند 
تو را از بهر این کار آفریدند
پدر چون علم و مادر هست اعمال 
به سان قرةّ العین است احوال 

آینه عدم


شیخ محمود 9
اگر خواهي که بيني چشمه خور 
تو را حاجت فتد با جسم ديگر 
چو چشم سر ندارد طاقت تاب 
توان خورشيد تابان ديد در آب 
از او چون روشني کمتر نمايد 
در ادراک تو حالي مي فزايد 
عدم آيينه هستي است مطلق 
کز او پيداست عکس تابش حق 
عدم چون گشت هستي را مقابل 
در او عکسي شد اندر حال حاصل 
شد آن وحدت از اين کثرت پديدار 
يکي را چون شمردي گشت بسيار 

رمزها و تمثیل ها


شیخ محمود 10
چه خواهد اهل معنی زان عبارت 
که سوی چشم و لب دارد اشارت 
چه جوید از سر زلف و خط و خال 
کسی که اندر مقامات است و احوال