اكنون كه روزگار چون همه زمان ها سر فتنه گيري دارد و مي كوشد تا صداي سخن عشق را در عربده هاي ديوزاد خاموش كند و شرارت ها و فتنه هاي روان پريشانِ حرص و حسادت و جنگ و جدال مستان باده غرور و قدرت را در جهان بر كرسي نشاند، ما همراه با حافظ در ميان همه فتنه هاي روح فرسا به محراب ابروي "زيبايي" پناه مي بريم و از همه مستي ها و ميخانه ها به چشم مخمور آن شاهد شراب آفرين روي مي آوريم، تا هم از فتنه روزگار در امان مانيم و هم خود فتنه اي از شور و عشق عالم روحاني در حلقه رقص عالم بر پا كنيم و چون جوانان جاويد باغ بهشت بر گرد خوبان عالم بگرديم. ديوان حافظ خود به تنهايي هم آن باغ خُلد است و هم آن شراب بّرد و هم آن طواف مستمر بر گرد خوبي و زيبايي. اكنون كه روزگار چون همه زمان ها سر فتنه گيري دارد و مي كوشد تا صداي سخن عشق را در عربده هاي ديوزاد خاموش كند و شرارت ها و فتنه هاي روان پريشانِ حرص و حسادت و جنگ و جدال مستان باده غرور و قدرت را در جهان بر كرسي نشاند، ما همراه با حافظ در ميان همه فتنه هاي روح فرسا به محراب ابروي "زيبايي" پناه مي بريم و از همه مستي ها و ميخانه ها به چشم مخمور آن شاهد شراب آفرين روي مي آوريم، تا هم از فتنه روزگار در امان مانيم و هم خود فتنه اي از شور و عشق عالم روحاني در حلقه رقص عالم بر پا كنيم و چون جوانان جاويد باغ بهشت بر گرد خوبان عالم بگرديم. ديوان حافظ خود به تنهايي هم آن باغ خُلد است و هم آن شراب بّرد و هم آن طواف مستمر بر گرد خوبي و زيبايي.
(در صحبت حافظ– ص 834)
1
به راستي بايد توبه كرد از هر عشرتي كه در حضور زيبايي نباشد و مي بينيم عامه مردمان را كه عشرت هايشان عموما با حضور خودپرستي و غفلت از حال ديگران و تجاوز به حقوق ايشان قرين است و همه آشوب عالم در همين عشرت پرستي بي حضور بزم آراي هستي است و حافظ توبۀ نصوح كرده است از اين كه چون بي خبران و گمراهان در هرگوشه ناموزوني به عشرت بنشيند.
(در صحبت حافظ– ص 815 )
2
دل آدمي آيينه پادشاه عالم است الا آن كه بر آن آينه غباري از كدورتِ هواهاي نفساني و تعلقات خاكي نشسته كه نقش جمال آن خسرو خوبان و ملكه پريان را كمرنگ كرده است و هيچ چاره نيست جز صحبت روشن رايي كه به نَفسِ رحماني آن غبارها را بروبد و چشم آدمي را به ديدار آن يوسف كنعاني روشن گرداند.
(در صحبت حافظ– ص 814)
3
شكسپير گفته است كه در راستي و درستي سود بيشتري هست تا ناراستي و كج روي. واگذار كردن كارها به خداوند هستي همان رفتن به شاهراه انسانيت است و خورسند بودن به هر آنچه از راستي پيش آيد و آدمي را نصيب گردد و حافظ بر آن است كه اي بسا راستان كه تنها در سوداي انجام كار درست اند، بي هيچ طلب از عيش و عشرت هاي بسيار برخوردار شوند و چنين نيست كه به سبب پيروي حق بهره ايشان از عيش و طرب كم از ديگران باشد.
(در صحبت حافظ– ص 791)
4
چه بسيار فتنه ها و تشويش هاي آدميان كه به كسبِ روزيِ هر روزه باز مي گردد، در حالي كه اگر آدمي از اين خيال پرملال خالي شود و پرسش هر روزه او اين باشد كه "چه خدمتي از من بر مي آيد كه مايه شادي و آسايش آدميان گردد" نياز هاي روزانه او نيز در سايه آن آرمان بزرگ برآورده خواهد شد.
(در صحبت حافظ– ص 790)
5
اگر اين تشويش همچنان بر جاي مانده باشد كه با اين سه شغل زيبايي و دانايي و نيكويي، ما روزي از كجا خوريم و چرخ زندگي را چگونه گردانيم، پاسخ حافظ اين است كه آن مائده هاي آسماني از زيبايي و دانايي و نيكويي بي گمان مي توانند طعام و شراب زميني ما را نيز فراهم آورند.
(در صحبت حافظ– ص 757)
6
اگر خواهي به فضل و كمالي در رسي، دعوت حافظ اين است كه يا به دامن طبيعت روي تا از قمري و بلبل تسبيح و ستايش جمال آموزي و از گل خيري و نرگس با اطوار زيبايي آشنا شوي، يا به صحبت صاحبدلي چون حافظ در آيي كه اسرار سخن بديع و اطوارِشعر درخشان را از او تعليم گيري.
(در صحبت حافظ– ص 753)
7
اگر پرسند كه امروز در جهان خرابات مغان كجاست، و آن جام كه نوشيدنش آدمي را جمشيد و سليمان مي كند چگونه حاصل مي شود، پاسخ اين است كه امروز خرابات همان قلمرو زرين ادبيات و هنر است و آن جام را از دست ساقياني چون حافظ و سعدي و مولانا و شكسپير و هوگو و تاگور كه از مغ بچگان ميخانه هاي زنجيره اي عشقند مي توان گرفت و به روي نازنيناني چون ميرعماد و بهزاد و ميكل آنژ و رافائل و موزارت و بتهون نوشيد.
(در صحبت حافظ– ص 738)
8
از نشانه هاي شكر و شادي، خدمت مردمان و كشيدن بار ايشان است و گرنه آن شُكرِ زباني عين شرك و كفران خواهد بود.
(در صحبت حافظ– ص 723)
9
گفته اند كه زندگي كشتزار ماست، تا در آن چه دانه بكاريم و كدام نهال پرورش دهيم. اصل پاداش و جزا در قلب همه ديانت ها جاي دارد و همه جا سخن از اين حقيقت است كه اين جهان عرصه عمل و عكس العمل است. در جهاني كه به مشتي غوره مزاج سرد مي شود و به مشتي مويز جوش بر مي آورد چگونه ممكن است كسي بر خلاف فطرت الهي خويش هزار كار ناموزون كند و زبان و دست به دروغ و ستم بيالايد و هيچ مشكلي بر او پيش نيايد! فطرت سليم انسان اين انديشه را مردود مي داند و نمي پذيرد.
(در صحبت حافظ– ص 710)
10