در صحبت بزرگان/جامی

صدای چنگ و عود


جامی 12
چیست می دانی صدای چنگ و عود 
انت حسبی انت کافی یا ودود 
نیست در افسردگان ذوق سماع 
ور نه عالم را گرفته است این سرود 
آه از این مطرب که از یک نغمه اش 
آمده در رقص ذرات وجود 
جای زاهد ساحل وهم و خیال 
جان عارف غرقه بحر وجود 
هست بی صورت جناب قدس عشق 
لیک در هر صورتی خود را نمود 
در لباس حسن لیلی جلوه کرد 
صبر و آرام از دل مجنون ربود 

حلال و حرام


جامی 14
در بزم ما که می رود از نقل و جام بحث 
با محتسب مکن ز حلال و حرام بحث 
زان زلف و رخ که حجت دو رو تسلسل است 
باشد میان اهل نظر صبح و شام بحث 
زان ماجرا که باده فرو ریخت از لبت 
هر دم رود میان صراحی و جام بحث 
منعم کنی ز رخ که بگو ترک بحث وصل 
تا منع وارد است نگردد تمام بحث 
با زاهد فسرده مگو شرح سر عشق 
از نکته های خاص مکن پیش عام بحث 
از لعل توست این همه غوغای ما بلی 
از می رود به مجلس مستان مدام بحث 

سخن یکی است


جامی 15
خوبان هزار و از همه مقصود من یکی است 
صد پاره گر کنند به تیغم سخن یکی است 
خوش مجمعی است انجمن نیکوان ولی 
ماهی کز اوست رونق این انجمن یکی است 
خواهیم بهر هر قدمش تحفه دگر 
لیکن مقصریم که جان در بدن یکی است 
گشتم چنان ضعیف که بی ناله و فغان 
ظاهر نمی شود که در این پیرهن یکی است 
آن جا که لعل دلکش شیرین دهد فروغ 
یاقوت و سنگ در نظر کوه کن یکی است 
ناموس و نام ما تو شکستی ز نیکوان 
آری ز صد خلیل همین بت شکن یکی است 

طرف باغ و لب جوی


جامی 16
طرف باغ و لب جوی و لب جام است این جا 
ساقیا خیز که پرهیز حرام است این جا 
شیخ در صومعه گر مست شد از ذوق سماع 
من و میخانه که این حال مدام است این جا 
لب نهادی به لبِ جام و ندانم منِ مست 
که لبِ لعلِ تو یا باده کدام است این جا 
بستة زلفِ سیاهِ تو نه تنها دلِ ماست 
هر کجا مرغِ دلی بستة دام است این جا 
می کشی تیغ که سازی دل ما را به دو نیم 
تیغ بگذار که یک غمزه تمام است این جا 
پیشِ اربابِ خِرد شرح مکن مشکلِ عشق 
نکتة خاص مگو مجلسِ عام است این جا 

جام را بگردان


جامی 17
ایُّها الساقی اَدِرکَأسَ الصَّبوح 
هاتِ مِفتاحاً لاِبواب الفُتوح 
پرتو جام است یا عکس مدام 
اَم بَریقَ البَرقِ اَم برقٌ یلوح 
نکهت گل یا نسیم سنبل است 
ام شمیم الرّاح اَم مسک یفوح 
رفتی و گفتی به هجران دِه رضا 
انت روحی کیف ارضی ان تَروح 
ناصح از می توبه فرماید ولی 
من ز توبه توبه ای دارم نصوح 
گریه ما بین همه عمر دراز 
چند خوانی قصه توفان نوح 

سایه ها و خیال ها


جامی 18
کلُّ ما فِی الکونِ وَهمٌ اَو خیال 
او عکوسٌ فی مَراَیا اَو ظِلال 
لاح فی ظلّ السّوی شمس الهدی 
لا تکن حیران فی تیه الضلال 
کیست آدم عکس نور لَم یَزَل 
چیست عالم موج بحرِ لا یزال 
عکس را کی باشد از نور انقطاع 
موج را چون باشد از بحر انفصال 
عین نور و بحر دان این عکس و موج 
چون دویی اینجا محال آمد محال 
رهروان عشق را بنگر که چون 
هر یکی را بر دگرگونه است حال 

شیخ خود پسند


جامی 19
شد به نقش هستی خود بند شیخ خود پسند 
ماند محروم از تماشای جمال نقشبند 
کی کند باور که نوشیده است خضر آب حیات 
مرده ای کز مشرب مردان نباشد بهره مند 
اهل دل آیینه اند ای شکل نامطبوع خویش 
دیده در آیینه ، طعن و لعن بر آیینه چند 
پست همت را ز بالا واردی ناید فرود 
گر شکافد سقف مسجد را به او راد بلند 
خواجه صفرایی است زآن رو تلخ کام و خشک لب 
مانده آب شور جویان بر لب دریای قند 
شانه کاری را شمارد از محاسن شیخ شهر 
جای آن دارد که گردد پیش رندان ریش خند 

در تحقیق معنی اختیار و جبر


جامی 20
آن بود اختیار در هر کار 
که بود فاعل اندر آن مختار 
معنی اختیار فاعل چیست ؟ 
آن که فاعل چو فعل را نگریست 
ایزد اندر دلش به فضل و رشاد 
درک خیریت وجود نهاد 
یعنی آنش به دیده خیر نمود 
کاید آن علم از عدم به وجود 
منبعث شد از آن ارادت و خواست 
کرد ایجاد فعل بی کم و کاست 
درک خیریت اختیار بود 
و آن به تعلیم کردگار بود 

فالق الاصباح


جامی 21
قد بدا نور فالق الاصباح 
اَسَفَر الصُبح اِطفی المِصباح 
کم طلب در کتب ، حقیقت عشق 
نشود راست این لغت ز صحاح 
رو به فتاح کن که ممکن نیست 
فتح باب معانی از مِفتاح 
ترک کشاف گو کز آن مسدود 
باشد ابواب کشف بر ارواح 
در مواقف مایست کز وی نیست 
به مقاصد تو را امید نجاح 
بر تو لایح شود لوایح عشق 
چون کلیم ار بیفکنی الواح 

حفظ اعتقاد عوام


جامی 22
من آن نی ام که پی حفظ اعتقاد عوام 
کشم عنان ارادت زنقل و باده و جام 
در آی ساقی و در ساغر بلورین ریز 
شراب لعلی علی رغم عام کالانعام 
از آن شراب که چون از خودت خلاص دهد 
نه اسم و رسم گذارد تو را نه ننگ و نه نام 
از آن شراب که چون جرعه ای ز ساغر او 
رسد به خاک دمد روح در رمیم عظام 
از آن شراب که چون مطلقت کند برهی 
ز قید بندگی آفریده اوهام 
ز وهم روی بگردان که در شریعت عشق 
یکی است عابد اوهام و عابد اصنام