گزیده ها

«صیقلی کن، صیقلی کن، صیقلی»

غسل در اشک زدم کاهلِ طریقت گویند
پاک شو اوّل و پس دیده بر آن پاک انداز
حافظ
□ اهل طریقت دانند که برای مشاهده حقیقت دیده ها را باید شست و دل ها را باید صیقلی و شفاف کرد:

«مذهب عشق»

مذهبِ عشق خودپسندی نیست
جز فقیریّ و دردمندی نیست
عشق جادوست، لیک شیوه او
چشم بخشی است چشم بندی نیست

«فراموشکاری آدمی»

معروف است که دو تن از دوستان مشغول تماشای نمایشی بودند. در بخشی از داستان مسابقه ای پیش آمد میان یک اسب سفید و یک اسب سیاه. گفتند خوب است که ما بر روی این دو اسب شرط بندی کنیم تا کدام برنده خواهد شد. پس بر جایزه ای بزرگ شرط بستند، یکی به نفع سیاه و یکی به نفع سفید و چون اسب سفید برنده شد بازنده بی درنگ جایزه را به دوست تقدیم کرد. 
آن دوست نگاهی در آن جایزه بزرگ کرد، لختی اندیشید و گفت نه، انصاف نیست من نمی توانم این مبلغ را از تو قبول کنم زیرا حقیقت این است که من پیش از این سه بار این فیلم را دیده بودم. دوستش گفت: نوش جانت باد، من خود پنج بار فیلم را دیده بودم، گفتم شاید این بار اسب سیاه برنده شود.
شگفتی در این است که انسان ها پایان داستان خوبان و بدان را بارها خود دیده اند و از زبان انبیا و اولیا و شاعران شنیده اند و فطرت آدمی نیز خود از پایان خبر می دهد، اما باز امید بسته اند که راه شر و بدی به ایشان سود رساند و سعادت آورد، باز طمع بسته اند که اسب سیاه که رمز نیروهای اهریمنی است برنده شود.
برگرفته از کتاب " در صحبت قرآن "

«آزمون صبر»

دیر رسیدن یاری خداوند، آزمون ایمان و صبر و پایداری مؤمنان است و در این دیر کرد خود برکت ها و هدیه هاست.
به عذرِ بندگی دیر آمدم دیر
اگر دیر آمدم شیر آمدم شیر
نظامی، خسرو شیرین

«معمای خیال انگیز»

وجود ما معمّایی ست حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه
□سخن این است که وجود آدمی معمایی حل ناشدنی است که هیچ ادیپوسی نمی تواند پاسخ درستی از آن به اسفینکس (Sphinx) که همان ابوالهول است و مظهری از ترس ها و پرسش های هراس آلود ماست بدهد و سبب این است که جوهر ذات آدمی روح و نفس الهی است، که همچون ذات خداوندی، مجهولِ ابدی است.
برگرفته از کتاب " در صحبت حافظ "

«ای ستمگر فلک»

ناصر خسرو در قصیده ای به مطلع زیر گفت و گویی با روزگار و به تعبیر دیگر، با مرگ دارد:
ای ستمگر فلک ای خواهرِ اهریمن
چون نگویی که چه افتاده تو را با من
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو

«زخم پذیر و رویین تن»

آن کس که حق با اوست
عریان و بی حفاظ چنان است
که گویی جوشنی از پولاد بر تن دارد،
و آن کس که حق با او نیست