در صحبت بزرگان/حافظ
حافظ 11
ساقي حديث سر و گل و لاله ميرود 
وين بحث با ثلاله ي غساله ميرود 
مي ده كه نو عروس چمن حد حسن يافت 
كار اين زمان ز صنعت دلاله ميرود 
شكر شكن شوند همه طوطيان هند 
زين قند پارسي كه به بنگاله ميرود 
طي مكان ببين و زمان در سلوك شعر 
كاين طفل يكشبه ره صد ساله ميرود 
آن چشم جادوانه ي عابد فريب بين 
كش كاروان سحر ز دنباله ميرود 
خوي كرده ميخرامد و بر عارض سمن 
از شرم روي او عرق ژاله ميرود 
حافظ 12
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست 
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست 
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود 
ببین که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست 
بیار باده که در بارگاه استغنا 
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دو در چون ضرورتست رحیل 
رواق و طاق معیشت، چه سربلند و چه پست 
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج 
بلی بحکم بلی بسته اند عهد الست 
به هست و نیست مرنجان ضمیر و، خوش میباش 
که نیستی است سر انجام هر کمال که هست 
حافظ 13
کنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت 
من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت 
چمن حکایت اردیبهشت میگوید 
نه عاقلست که نسیه خرید و نقد بهشت 
بمی عمارت دل کن که این جهان خراب 
بر آن سراست که از خاک ما بسازد خشت 
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز 
که خیمه سایه ی ابر است و بزمگه لب کشت 
وفا مجوی زدشمن ، که پرتوی ندهد 
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت 
مکن بنامه سیاهی ملامت من مست 
که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت ؟ 
حافظ 14
دو یار زیرک و از باده کهن دو منی 
فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی 
من این مقام بدنیا و آخرت ندهم 
اگرچه در پی ام افتند خلق انجمنی 
بیا که رونق این کارخانه کم نشود 
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی 
هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد 
فروخت یوسف مصری بکمترین ثمنی 
ببین در آینه ی جام نقش بندی غیب 
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی 
زتند باد حوادث نمی توان دیدن 
درین چمن که گلی بوده است یا سمنی 
حافظ 15
صوفی بیا که شد قدح لاله پر زمی 
طامات تا بچند و خرافات تا به کی 
بگذر زکبر و ناز، که دیدست روزگار 
چین قبای قیصر و طرف کلاه کی 
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان 
بیدار شو که خواب عدم در پی است، هی 
مسند بباغ بر که بخدمت چو بندگان 
استاده است سرو و کمر بسته است نی 
بشنو که مطربان چمن راست کرده اند 
آهنگ چنگ و بربط و طنبور و نای و نی 
در ده بیاد حاتم طی جام یک منی 
تا نامه ی سیاه بخیلان کنیم طی 
حافظ 16
عارف از پرتو مي رازنهاني دانست 
گوهر هركس ازين لعل تواني دانست 
شرح مجموعه گل ، مرغ سحر داند و بس 
كه نه هر كو ورقي خواند معاني دانست 
عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده 
بجز از عشق تو باقي ، همه فاني دانست 
آن شد اكنون كه ز افسوس عوام انديشم 
محتسب نيز درين عيش نهاني دانست 
دلبر آسايش ما مصلحت وقت نديد 
ورنه از جانب ما دل نگراني دانست 
سنگ و گل را كند از يمن نظر، لعل و عقيق 
هر كه قدر نفس باد يماني دانست 
حافظ 17
كس نيست كه افتاده ي آن زلف دو تا نيست 
در رهگذري نيست كه دامي زبلا نيست 
چون چشم تو دل ميبرد از گوشه نشينان 
دنبال تو بودن گنه از جانب ما نيست 
روي تو مگر آيينه لطف الهيست 
حقا كه چنين است و درين روي و ريا نيست 
نرگس طلبد شيوه ي چشم تو، زهي چشم 
مسكين خبرش از سرو در ديده حيا نيست 
از بهر خدا زلف مياراي كه مارا 
شب نيست كه صد عربده با باد صبا نيست 
باز آي كه بي روي تو اي شمع دلفروز 
در بزم حريفان اثر نور و ضيا نيست 
حافظ 18
صوفي نهاد دام و سر حقه باز كرد 
بنياد مكر با فلك حقه باز كرد 
بازي چرخ بشكندش بيضه در كلاه 
زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد 
ساقي بيا كه شاهد رعناي صوفيان 
ديگر بجلوه آمد و آغاز ناز كرد 
اين مطرب از كجاست كهساز عراق ساخت 
و آهنگ بازگشت براه حجاز كرد 
اي دل بيا كه ما به پناه خدا رويم 
زآنچ آستين كوته و دست دراز كرد 
صنعت مكن كه هر كه محبت نه راست باخت 
عشقش بروي دل در معني فراز كرد 
حافظ 19
صلاح کار کجا و من خراب کجا 
ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا 
چه نسبت است برندی صلاح و تقوی را 
سماع وعظ کجا، نغمه رباب کجا 
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس 
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا 
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال 
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا 
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد 
چراغ مرده کجا، شمع آفتاب کجا 
مبین به سیب زنخدان که چاه در راهست 
کجا همیروی ایدل بدین شتاب کجا 
حافظ 20
رونق عهد شبابست دگر بستان را 
ميرسد مژده گل بلبل خوش الحان را 
اي صبا گربجوانان چمن بازرسي 
خدمت ما برسان، سرو و گل و ريحان را 
گر چنين جلوه كند مغبچه ي باده فروش 
خاكروب در ميخانه كنم مژگان را 
ايكه بر مه كشي از عنبر سارا چوگان 
مضطرب حال مگردان من سرگردان را 
ترسم آن قوم كه بر درد كشان ميخندند 
در سر كار خرابات ، كنند ايمان را 
يار مردان خدا باش كه در كشتي نوح 
هست خاكي كه بآبي نخرد طوفان را