در صحبت بزرگان/نظامی

پاسخ باربد


نظامی 11
نكيسا چون زد اين طياره بر چنگ 
ستاي باربد برداشت آهنگ 
به آوازِ حزين چون عذر خواهان 
روان كرد اين غزل را در سپاهان 
سحر گاهان كه از مِي مست گشتم 
به مستي بر درِ باغي گذشتم 
بهاري مشكبو ديدم در آن باغ 
به چنگِ زاغ و در خون چنگِ آن زاغ 
گلي صد برگ با هر برگ خاري 
به زندان كرده گنجي در حصاري 
بهشتي پيكري از جان سرشتش 
ز هر ميوه درختي در بهشتش 

پاسخ باربد


نظامی 12
نكيسا چون ز شاه آتش بر انگيخت 
ستاي باربد آبي بر او ريخت 
به استادي نوايي كرد بر كار 
كزو چنگِ نكيسا شد نگون سار 
ز تركيبِ ملك برد آن خلل را 
به زير افكن فرو گفت اين غزل را: 
ببخشاي اي صنم بر عذر خواهي 
كه صد عذر آورد در هر گناهي 
گر از حكمِ تو روزي سر كشيدم 
بسي زهر پشیماني چشيدم 
گرفتم هرچه من كردم گناه است 
نه آخر آبِ چشمم عذر خواه است 

وصف جمال شيرين


نظامی 13
پري دُختي، پري بگذار،ماهي 
به زيرِ مقنعه صاحب كلاهي 
شب افروزي چو مهتابِ جواني 
سيه چشمي چو آبِ زندگاني 
كشيده قامتي چون نخلِ سيمين 
دو زنگي بر سرِ نخلش رطب چين 
زبس كآورد ياد آن نوش لب را 
دهان پرآبِ شكر شد رطب را 
به مرواريدِ دندان هاي چون نور 
صدف را آبِ دندان داده از دور 
دو شكّـر چون عقيقِ آب داده 
دو گيسو چون كـمندِ تاب داده 

طعنه هاي شيرين


نظامی 14
اگر گويد بدان صبحم نياز است 
بگو بيدار منشين شب دراز است 
وگرگويد به شيرين كي رسَم باز 
بگو با روزة مريم همي ساز 
وگرگويد بدان حلوا كشم دست 
بگو رغبت به حلوا كم كند مست 
وگرگويد كنم زآن لب شكرريز 
بگو دور از لبت دندان مكن تيز 
وگرگويد كشم تنگش درآغوش 
بگو كاين آرزو بادت فراموش 
وگر گويد نهم رخ بر رخِ ماه 
بگو با رخ برابرچون شود شاه 

چراغی بر چلیپا


نظامی 15
چه باک از طعنة خاکیّ و آبی 
که دارم درعِ زرّین آفتابی 
بسا منکر که آمد تیغ در مشت 
مرا زد تیغ و شمعِ خویش را کشت 
تحمّل بین ، که بینم هندویِ خویش 
چو ترکانش جنیبت می کشم پیش 
گه آن بی پرده را موزون کنم ساز 
گه این گنجشک را گویم ، زهی باز 
ز هر زاغی به جز چشمی نجویم 
به هر زیفی جز احسنتی نگویم 
به گوشی جامِ تلخی ها کنم نوش 
به دیگر گوش دارم حلقه در گوش 
نظامی 16
هر که نه گویای تو ، خاموش به 
اي همه هستي زتو پيدا شده 
خاك ضعيف از تو توانا شده 
زيرنشين علمت كاينات 
ما به تو قائم،چو تو قائم به ذات 
هستي تو صورت پيوند ني 
تو به كس و كس به تو مانند ني 
آن چه تغيّر نپذيرد تويي 
وان كه نمرده است و نميرد تويي 
ما همه فاني و بقا بس تُراست 
مُلك تعالي و تقدس تراست 
هر كه نه گوياي تو،خاموش به 

رمز رنگ سفيد


نظامی 17
در سپيدي ست روشناييِ روز 
وز سپيدي ست مه جهان افروز 
همه رنگي تكلف اندوده ست 
جز سپيدي كه او نيالوده ست 
هرچ از آلودگي شود نوميد 
پاكي اش را لقب كنند سپيد 
در پرستش به وقتِ كوشيدن 
سنّت آمد سپيد پوشيدن

حماسه كنيزك چيني


نظامی 18
مَلِك گرزجمشيد بالاتر است 
رخِ من زخورشيد والاتر است 
شه ار شد فريدونِ زرّينه كفش 
به فتحش منم كاوياني درفش 
شه اركيقبادِ بلند افسر است 
مرا افسر از مُشك و از عنبر است 
شه ار هست كاووسِ فيروزه تاج 
زمن بايدش خواستن تختِ عاج 
شه ار چون سليمان شود ديوبند 
مرا در جهان هست ديوانه چند 
شه ار زان كه عالم گرفت اي شگفت 
من آن را گرفتم كه عالم گرفت 

ملازمتِ خوبان و بدان


نظامی 19
اين است كه گنج نيست بي خار 
هرجا كه رطب بوَد بوَد خار 
هرناموَري كه او جهان داشت 
بدنام كُني زهمرهان داشت 
يوسف كه زماه عِقد مي بست 
از حقدِ برادران نمي رست 
عيسي كه دمش نداشت دودي 
مي بُرد جفاي هرجهودي 
احمد كه سرآمدِ عرب بود 
هم خستة خارِ بولهب بود 
دير است كه تا جهان چنين است 
بي نيشِ مگس كم انگبين است

باريدن بي دريغ


نظامی 20
در نوبتِ بارِ عام دادن 
بايد همه شهر جام دادن 
فيّاضة ابرِ جود گشتن 
ريحان همه وجود گشتن 
باريدنِ بي دريغ چون مُل 
خنديدنِ بي نقاب چون گُل 
هر جاي چو آفتاب راندن 
در راه به بدره زرفشاندن 
دادن همه را به بخششِ عام 
واميّ و حلال كردن آن وام 
پرسيدنِ هركه در جهان هست 
كز فاقة روزگار چون رَست